، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

:-(

1394/9/17 16:9
نویسنده : مامان سحر
35 بازدید
اشتراک گذاری
میدونم چقد سالیان دور،این نوشته ها خاطره میشه ....

خسته شدم از پررروسه بچه داری..خونم رو هوا است از شلوغ پلوغی! کارم شده یدست بچه داری،یدست جمع وری..دوباره رومو میکنم میبینم بهم پاش شده..! خب همش دو سالم هست ازدواج کردم ،دوست دارم خونم همیشه مرتب باشه مثل افسانه، وقتی شوشو میاد حال کنه..هرچند با تمام سعی و تلاشم تا نهو نیم ده که امیری بیاد مرتبه..خب یه نیمچه تازه عروس دوس داره دیگه مخصوصا که وقتی خونه افسانه رو میبینم ناامید میشم..خب اون بچه نداره همشم بیکار تو خونه میشوره میسابه با هزارتا شوینده!! :-(

دیشب با ارمان جونی رفتیم خونه افسانه عکسایی رو که با دوربین از ارمان گرفته بود و چقدم قشنگ،تو لپتاپم بریزه گفتم ارمانم دلش وا میشه از تو خونه موندن بواسطه پا شکستم( البته فکر کنم خیلی بهتر شده چون درد نمیکنه ولی نتونستم دیروز بروم دکتر بعد دو هفته عکس بندازه، چون هوا بسیار سرد کرده و اولین برف زمستانی امده و نشد بروم بعدشم دوباره اینهمه راه به کی زحمت بدم بیاد پیش بچم که من برم) ،خلاصه دیدم خانم یه تشک دونفره انداخته و دراز کشیده بود ،یلحظه حسودیم شد ازین همه وقت استراحت و سکوت و مدیتیشن و تمیزی و بساب بساب!! 

کاش منم یروز اینطوری داشتم،نهههه بخدا ناشکری نمکنما، فقط خستگیمو بیان میکنم ..

در ضمن دوباره نیمچه سرما خوردم،بچمم ازم گرفته از صبح همینطور گیر داده نق زده تا الان که رو پام خوابه! جااان منو سپیده درامد..عزیزم نه میزاری بخوابیم،نه چی ی بخونیم،نه بخوریم تو همه کار گیر میدی...اووووف..دیشبم که بینیت کیپ شده بود خانه رو نصف شبی

ص 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)